موذنى بد صدا، در شهرى زندگى مى کرد او هر روز با صداى بد و ناهنجارى اذان مى گفت.
یک وقت دید: یک یهودى برایش هدیه اى آورد و گفت :
یک وقت دید: یک یهودى برایش هدیه اى آورد و گفت :
این هدیه ناقابل را قبول مى کنى ؟
- براى چى ؟
- یک خدمت بزرگى به من کردى .
- چه خدمتى ؟ من که خدمتى به شما نکرده ام.
- من دخترى دارم که مدتى بود تمایل به اسلام داشت از وقتى که شما اذان مى گویید و اللّه اکبر را از تو مى شنود دیگر از اسلام بیزار شده حال این هدیه را آورده ام براى اینکه تو خدمتى به من کردى و نگذاشتى این دختر مسلمان بشود.
حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهری
یا علی بن ابیطالب(ع)
Islam-ShIa.BlogSky